بسم الله الرحمن الرحیم
مناظره مامون خلیفه عباسی با یکی از علمای اهل سنت
( کتاب ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، ج2، ص: 384)
قسمت هشتم(قسمت آخر)
مامون گفت: اى اسحاق حدیث مباهله را مىدانى؟
گفتم: آرى،
بار دیگر پرسید: حدیث کسا را روایت مىکنى؟
گفتم: آرى،
گفت: در این دو حدیث فکر کن و بیاندیش و بدان در آن حدیث چه هست،
بعد از آن گفت: کسى که در حال رکوع صدقه داد چه کسى بود؟
گفتم: على انگشتر خود را صدقه داد
گفت: آیا غیر از او را مىشناسى؟
گفتم: خیر.
مامون گفت: از آیه شریفه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» اطلاع دارى یعنى ولى و سر رشتهدار شما خدا و رسول و کسانى که ایمان آوردند و نماز بر پا مىدارند و در حال رکوع صدقه و زکاة مىدهند
گفتم: این آیه را مىدانم.
مامون گفت: آیا در این آیه نصى براى على نیست؟
گفتم: یا امیر المؤمنین خداوند در این جا «الَّذِینَ آمَنُوا» را به صورت جمع ذکر کرده است،
مامون گفت: قرآن عربى مىباشد و به لغات عرب فرود آمده است، عرب یک نفر را به لفظ جمع مورد خطاب قرار مىدهد و یک نفر مىگوید فعلنا و صنعنا ما آن کار را کردیم و آن چیز را ساختیم.
پادشاهان و دانشمندان و اهل فضل این گونه سخن مىگویند و خداوند هم فرموده: «خَلَقْنَا السَّماواتِ* و بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً»، در صورتى که خداوند یک نفر بیشتر نیست، خداوند در حکایت از قول میت مىگوید: «رَبِّ ارْجِعُونِ» و نگفت: «ارجعنى»، اینها همه جمع هستند که مورد استعمال براى یک نفر قرار گرفتهاند و علت آن هم استعمال آن در زبان عربى مىباشد.
بعد از آن مامون گفت: اى اسحاق آیا نمىدانى که گروهى از یاران رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله هنگامى که رسول اکرم فضایل على علیه السّلام را بیان مىکرد و آنها را ملزم مىنمود تا امامت و ولایت او را گردن نهند، و مىفرمودند على بعد از من بهترین مردم مىباشد، و طاعت خداوند هنگامى کامل مىگردد که شما از على اطاعت کنید؟.
پیامبر گرامى در همه گفتههاى خود تصریح مىکرد که على بعد از آن حضرت امام مىباشد و مردم باید از وى اطاعت کنند، اما اصحاب و یارانى که با على مخالف بودند، گفتند: پیامبر از روى هوا سخن مىگوید، و محبت پسر عمویش او را از راه بیرون کرده است.
آن جماعت به اندازهاى در این مورد سخن گفتند و زیادهروى کردند و در نهان با همدیگر به گفتگو نشستند، تا آن گاه که خداوند از اسرار آنها پرده برداشت و فرمود: «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى.»
سوگند به ستاره هنگامى که غروب مىکند، صاحب شما گمراه نشده و از حق منحرف نشده است، او از روى هواى نفس سخن نمىگوید، هر چه مىگوید، بفرمان خداوند مىباشد و از طریق وحى به او ابلاغ مىگردد تا به مردم اطلاع دهد.
بعد از این گفت: اى اسحاق! آن جماعت اهل دین نبودند آنها مىخواستند بر مردم ریاست کنند گروهى دنبال ریاست بودند ولى به وسیله دنیا نتوانستند آن را به چنگ آورند از این رو متوجه دین شدند شاید از آن راه بتوانند بدست بیاورند آنها در فکر دین نبودند و میلى هم به آن نداشتند.
اى اسحاق! مگر نمىدانى که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «گروهى از یاران من از حوض رانده و دور خواهند شد و از آن آب به آنان داده نمىشود، من مىگویم بار خدایا اینها یاران من مىباشند، به من گفته مىشود تو خبر ندارى آنها بعد از تو چه کردند این جماعت به دوره جاهلیت برگشتند»،
گفتم: آرى چنین است
مامون گفت: در این باره فکرى بکن و نتیجه را دریاب.
در این هنگام یحیى بن اکثم گفت: یا امیر المؤمنین تو حقیقت را بر زبان جارى کردى و واقعیتها را روشن ساختى، و مردم را به خیر و سعادت رهنمون شدى و سخنانى گفتى که هیچ کس توانائى دفع آن را ندارد.
مامون بعد از این متوجه سخنان ما شد و گفت: ..... بار خدایا تو شاهد باش من اینها را نصیحت کردم و راهها را به آنها نشان دادم، بار خدایا من آنچه در گردن خود داشتم به آنها اظهار کردم و حق را گفتم، بار خدایا من به دین تو اعتقاد دارم و به محبت على و ولایت او به تو تقرب مىجویم، در این هنگام ما از مجلس او بیرون شدیم، و این آخرین مجلسى بود که ما با او داشتم. والسلام علی من اتبع الهدی