سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مناظرات اعتقادی

بسم الله الرحمن الرحیم

 ترجمه روایت 155 از کتاب  مناقب الإمام علی بن أبی طالب علیه السلام، ص136 / تالیف: عالم شهیر اهل سنت ابن المغازلی. معروف به کتاب «مناقب ابن المغازلی».

155- خبر داد بما ابو طاهر محمد فرزند على فرزند محمد بیع بغدادى که خبر داد بما ابو احمد عبید اللَّه فرزند محمد فرزند احمد فرزند ابو مسلم فرضى که نقل کرد بما ابو عباس احمد فرزند محمد فرزند سعید معروف «بابن عقدة» حافظ که نقل کرد بما جعفر فرزند محمد فرزند سعید احمسى که حدیث کرد بما نصر (فرزند مزاحم) که نقل نمود بما حکم فرزند مسکین که نقل کرد بما ابو جارود و ابن طارق از عامر فرزند واثله و ابو ساسان و ابو حمزة از ابو اسحاق سبیعى از عامر فرزند واثله که گفت: در روز شورى با على (ع) در خانه بودم شنیدم که على (ع) بآنان میفرمود: البته با شما احتجاجى بنمایم، و بشما دلیل و حجتى بیاورم که نه عربى و نه عجمى از شما نتواند آن را برگردانده و تغییر دهد و سپس فرمود:

اى گروه مردم همه شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما کسى پیدا مى‏شود که پیش از من خدا را بیگانگى بستاید؟

گفتند: پروردگارا تو آگاهى که نه.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست برادرش‏                         مانند برادر من جعفر در بهشت با فرشته‏ها در پرواز باشد؟ گفتند: خدایا گواهى که نه. (1) فرمود: شما را بخدا قسم میدهم آیا در میان شما کسى غیر از من هست که عمویش مانند عمویم حمزه شیر خدا و رسولش و سرور شهیدان باشد؟ گفتند: پروردگارا گواهى که نه.

فرمود: شما را به خدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که همسرش مانند همسرم فاطمه دختر محمد (ص) بانوى زنان اهل بهشت باشد؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نه.

فرمود: شما را بخدا قسم میدهم آیا در میان شما کسى غیر از من هست که براى او دو سبط همانند دو سبط من حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشت باشد؟ گفتند خدایا تو گواهى که نیست.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که ده دفعه با رسول خدا رازگوئى کند که پیش از آن صدقه داده باشد؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نه.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم در باره او گفته باشد (هر که من به جان او اولى هستم على هم اولى بنفس او است) پروردگارا دوست دار آن کس را که او را دوست دارد، و دشمن بدار آن کس را که او را دشمن دارد، باید هر کس در این جا حاضر است حرفها و سخنان مرا به غائبان برساند؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نه.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا (ص) در باره او بگوید پروردگارا محبوبترین خلق به پیش خود و من و دوست دارنده‏ترین آنها تو و مرا برسان تا با من از این مرغ بریان بخورد و خدا هم آن را رسانده باشد، و با او در آن غذا شریک شده باشد؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نیست.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که‏ رسول خدا (ص) (هنگامى که دیگران شکست خورده و برگشته بودند) در باره او گفته باشد: فردا علم را بدست مردى مى‏دهم که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش او را دوست دارند؛ برنمى‏گردد تا آنکه خدا با دست او پیروزى نصیب ما مى‏گرداند؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نیست. (1) فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما کسى غیر از من هست که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله در باره او بر بنو ولیعة فرموده باشد: بس کنید و منتهى بشوید، و یا مردى بشما بر مى‏انگیزم که مانند جان من است، پیروى از آن پیروى از من است، و نافرمانى باو نافرمانى بمن است، شما را با شمشیر میزند؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نیست.

فرمود: شما را بخدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم در باره او فرموده باشد دروغ گفته کسى که پنداشت که مرا دوست دارد در حالى که این مرد را دشمن داشته باشد؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نیست.

فرمود: شما را به خدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که در یک ساعت سه هزار فرشته که از آن‏ها بود جبرئیل، و میکائیل، و اسرافیل، (هنگامى که آب را از چاه به رسول خدا آوردم) درود فرستاده باشند؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نیست.

فرمود: شما را به خدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که جبرئیل در باره او گفته باشد: این است مواسات و برادرى، و رسول خدا (ص) فرموده باشد او از من و من از او هستم، و جبرئیل به او گفته باشد: منهم از شما هستم؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نیست.

فرمود: شما را بخدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که در باره او از آسمان‏ ندا داده شود: (شمشیرى نیست مگر ذو الفقار و جوانمردى نیست بجز على (ع)؟ گفتند بار الها تو گواهى که نیست. (1) فرمود: شما را به خدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در باره او فرموده باشد: که تو با قاسطین (اهل صفین) و ناکثین (اهل جمل) و مارقین (خوارج) مبارزه و جنگ میکنى؟ گفتند: پروردگارا تو گواهى که نیست.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا (ص) در باره او فرموده باشد من براى تنزیل قرآن جنگیدم؛ و تو یا على بر تأویل قرآن جنگ مى‏نمائى؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نه.

فرمود: شما را به خدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که خورشید به خاطر او برگشته باشد تا نماز عصر را در وقت خود بخواند؟ گفتند: خدایا تو میدانى که نیست.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا (ص) باو امر کرده باشد به اینکه سوره برائت را از ابو بکر بگیرد، و ابو بکر باو گفته باشد اى رسول خدا آیا در باره‏ام چیزى نازل شده است؟ رسول خدا باو فرموده باشد که ادا نمى‏کند او را از طرف من مگر على؟ گفتند: خدایا تو میدانى که نه.

فرمود: شما را بخدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا (ص) در باره او بگوید: تو نسبت بمن بمنزله هارون نسبت بموسى هستى جز آنکه بعد از من پیامبرى نیست؟ گفتند: خدایا تو میدانى که نیست.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا در میان شما کسى غیر از من هست که رسول خدا (ص) باو بگوید ترا دوست نمى‏دارد مگر مؤمن و دشمن نمیدارد مگر کافر؟ گفتند: خدایا تو میدانى که نه. (1) فرمود شما را بخدا قسم مى‏دهم آیا مى‏دانید که پیامبر (ص) امر کرد به بستن درهاى شما و باز گذاشتن درب من و با او در این باره گفتگو کردید، فرمود: من درهاى شما را نبستم و در او را باز نگذاشتم بلکه خدا درهاى شما را بست و در او را باز گذاشت؟ گفتند: خدایا نه.

فرمود: شما را بخدا آیا میدانید که رسول خدا (ص) در روز طائف با من رازگوئى کرد و با مردم رازگوئى ننمود، و این رازگوئى بطول انجامید، و شما اعتراض کردید که با على رازگوئى کرده و با ما نمى‏کند، در جواب شما فرمود: من با او نجوا نکردم بلکه خدا با او نجوى و رازگوئى کرد، آیا این من نبودم؟ گفتند:

خدایا تو گواهى که غیر از على کسى دیگر نیست.

فرمود: شما را بخدا قسم میدهم آیا میدانید رسول خدا (ص) فرمود: حق با على است و على با حق است هر گاه على از بین برود حق هم از میان میرود؟ گفتند:

خدایا تو میدانى که این طور است.

فرمود: شما را بخدا آیا میدانید که رسول خدا (ص) فرمود: حق با على است و على با حق است هر گاه على از بین برود حق هم از میان میرود؟ گفتند:

خدایا تو میدانى که این طور است.

فرمود: شما را بخدا آیا میدانید که رسول خدا (ص) فرمود: من در میان شما دو چیز گرانبها بامانت گذاردم: کتاب خدا و عترت خودم، تا هنگامى که باین دو تا چنگ بزنید گمراه نخواهید شد، و این دو از هم جدا نمى‏شوند تا اینکه در کنار حوض بر من وارد شوند؟ گفتند: خدایا بلى.

فرمود: شما را بخدا قسم میدهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا (ص) را با جان خود نگهداشته و از چنگال مشرکان نجات بدهد، و در رختخواب او بخوابد؟ گفتند بار الها نه.

فرمود: شما را بخدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که با عمرو بن عبد ودّ هنگامى که بمبارزه طلبید جنگ نماید؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نه.

فرمود: شما را بخدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که در باره او خدا آیه تطهیر را نازل کند آنجا که میفرماید؛ «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» یعنى بحقیقت خدا اراده کرده که از شما اهل بیت هر گونه پلیدى را برده و پاک کند پاک کردنى؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نه.

فرمود: شما را بخدا قسم میدهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا (ص) در باره او فرموده باشد، تو سرور و آقاى عرب هستى؟ گفتند:

خدایا تو میدانى که نیست.

فرمود: شما را بخدا آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا (ص) در باره او فرموده باشد از خدا چیزى براى خود نخواستم مگر نظیر آن را براى تو خواستم؟ گفتند: خدایا تو گواهى که نه.

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/7/8ساعت  9:27 صبح  توسط اکبر فرحزادی 
      تنها یک نظر کوچک بدهید:خواندم/نخواندم() ========= لطفا بدون نظر تشریف نبرید() =========

    مناظره مامون عباسی با عالم سنی در حقانیت شیعه!

    لطفا لینک زیر را بفشارید

    http://monazerat.parsiblog.com/1179952.htm



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/7/7ساعت  10:58 عصر  توسط اکبر فرحزادی 
      تنها یک نظر کوچک بدهید:خواندم/نخواندم() ========= لطفا بدون نظر تشریف نبرید() =========

    بسم الله الرحمن الرحیم

    تفاوت زن و مرد، ظلم یا عدالت

    در خصوص شبهه ی نقصان عقل زنان و این فرموده ی حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه که «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُول.....»(نهج‏البلاغة ، ص 105 ، خطبه 80 )

    به مطالب زیر اشاره می شود:

    -         پاسخ اول: نقصان عقل زنان به این معنا است که به خاطر وجود عاطفه ی قوی تر و احساسات زیاد در زن ها نسبت به مردان، غلبه ی احساسات و عواطف بر عقل در زن ها بیشتر از مردان است. برای مثال غصه ی اکثر مادران در خصوص غذای فرزند و یا بیماری او خیلی بیشتر از غصه ی آنها در خصوص ایمان فرزند و خطاهای اوست! اگر فرزندش مریض شود شب به خواب نمی رود ولی اگر او اهل نماز نباشد! نهایتاً مقداری ناراحت و دل گیر می شود!! یعنی هلاکت روحی او در نظرش کم اهمیت تر از هلاکت و یا خسارت مادی است و این خلاف عقل سلیم است و البته ناشی از همان غلبه احساسات و عواطف در مادران است.

    -         پاسخ دوم: چه ایرادی دارد اگر قایل باشیم که خداوند به نوع زن عقل کمتری از نوع مردان داده است؟!

    و اگر کسی بگوید: «این خلاف عدل الهی است».

    می گوییم: «مگر میزان عقل در خود مردان مساوی و یکسان است؟!».

    قطعاً عقلی که خداوند بین مردان تقسیم کرده است نیز در همه ی آنها به یک اندازه و یکسان نیست و عقل نیز مانند بقیه‌ی نعمت‌های الهی در افراد مختلف شدت و ضعف دارد درست مانند حافظه که در یکی قوی تر و در دیگری ضعیف تر است و یا مثل صحت بدن و یا قوت جسم و ... . آیا این خلاف عدالت است؟!  خیر، زیرا،

    اولاً: نوع زنان منظور است و نه تک تک زن ها؛ چه بسا زنی که عقلش خیلی بیشتر از یک مرد باشد و بهتر از او بیاندیشد.

    ثانیاً: زمانی عدالت خداوند متعال زیر سوال می رود که درعین وجود اختلاف بین آدم ها، همه ی آنها را به طور یکسان مورد تکلیف قرار داده و یکسان مواخذه نماید؛ و حال آن که چنین مطلبی صحت ندارد.

    به این مثال دقت فرمایید:

    اگر پدری به دو فرزند 5 ساله و 20 ساله خود هر یک ظرفی 200 لیتری بدهد و از آنها بخواهد که طی یک ساعت و با یک ظرف نیم لیتری آن را پر از آب کنند، در این صورت می توان گفت که او خلاف عدل و انصاف رفتار کرده است زیرا قطعاً توان یک کودک 5 ساله برابر با یک جوان 20 ساله نیست.

    ولی اگر همان دو فرزند خود را فرا خوانده و از کودک 5 ساله بخواهد که یک ظرف 20 لیتری را پر کند و از فرزند 20 ساله‌اش پر کردن ظرف 200 لیتری را طلب کند، در این صورت می توان گفت که عدالت و انصاف رعایت شده است.

    حال اگر خداوند متعال نیز به بندگان خود توان و نیروهای متفاوتی مرحمت فرماید ولی از آنها یکسان و به تساوی درخواست ننماید؛ این با عدالت الهی منافاتی نداشته و ناقض آن نیست.

    اکنون اگر کسی قائل باشد که خداوند توان فکری زنان را کمتر از مردان قرار داده است [درست مثل توان جسمی و زور بازوی آنها] و به همان تناسب نیز تکالیف آنها را سبک‌تر و مواخذه آنها را سهل‌تر در نظر گرفته باشد، چه اشکالی به عدل الهی وارد می آید؟!!.

    برای نمونه خداوند متعال جهاد را که کاری سخت و خشن و پرخطر است تنها بر مردان واجب کرده است و زنان در این خصوص راحت اند و تکلیفی ندارند.

    تامین معاش زندگی و یا تهیه نفقه خانواده بر عهده ی مردان است و زنان در این خصوص تکلیفی ندارند [بگذریم تعدادی از زن ها خودشان این را برگزیده اند که سر کار بروند و مشقت ها را تحمل کنند] و ده ها نمونه ی دیگر که تکالیف مردان شمرده شده و بر زنان سخت گیری نشده است.

    ثالثاً:  اساساً این اختلاف و تفاوت بین زن و مرد نه تنها نمی‌تواند دلیلی بر عدم عدالت حق تعالی باشد؛ بلکه این اختلاف مانند همه‌ی اختلافات دیگر در عالم هستی، ضرورت و لازمه ی یک «نظام احسن» است.

    مثلاً دندان های انسان ها برخی تیز و برنده و برخی تخت و مخصوص آسیا هستند؛ پوست، نرم و لطیف و استخوان، سفت و زمخت است؛ مو، فاقد عصب و گوشت و پوست، دارای عصب‌اند و ... .

    پس نباید از این نکته [یعنی وجود اختلاف بین زن ومرد] وحشت کرد و هیچ اشکالی ندارد که تفاوت های بین زن و مرد حتی در میزان عقل آنها بوده باشد.

    البته اینها نظرات شخصی بنده است و هر که قبول ندارد نقد فرماید خوشحال می شوم.

    والسلام

    التماس دعا



  • کلمات کلیدی : نقصان عقل زنها، نواقص العقول، تفاوت زن و مرد
  • نوشته شده در  یکشنبه 88/7/5ساعت  8:41 عصر  توسط اکبر فرحزادی 
      تنها یک نظر کوچک بدهید:خواندم/نخواندم() ========= لطفا بدون نظر تشریف نبرید() =========

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مناظره مامون خلیفه عباسی با یکی از علمای اهل سنت

    ( کتاب ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، ج‏2، ص: 384)

    قسمت هشتم(قسمت آخر)

    مامون گفت: اى اسحاق حدیث مباهله را مى‏دانى؟

     گفتم: آرى،

    بار دیگر پرسید: حدیث کسا را روایت مى‏کنى؟

     گفتم: آرى،

    گفت: در این دو حدیث فکر کن و بیاندیش و بدان در آن حدیث چه هست،

    بعد از آن گفت: کسى که در حال رکوع صدقه داد چه کسى بود؟

     گفتم: على انگشتر خود را صدقه داد

     گفت: آیا غیر از او را مى‏شناسى؟

     گفتم: خیر.

    مامون گفت: از آیه شریفه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» اطلاع دارى یعنى ولى و سر رشته‏دار شما خدا و رسول و کسانى که ایمان آوردند و نماز بر پا مى‏دارند و در حال رکوع صدقه و زکاة مى‏دهند

    گفتم: این آیه را مى‏دانم.

    مامون گفت: آیا در این آیه نصى براى على نیست؟

    گفتم: یا امیر المؤمنین خداوند در این جا «الَّذِینَ آمَنُوا» را به صورت جمع ذکر کرده است،

    مامون گفت: قرآن عربى مى‏باشد و به لغات عرب فرود آمده است، عرب یک نفر را به لفظ جمع مورد خطاب قرار مى‏دهد و یک نفر مى‏گوید فعلنا و صنعنا ما آن کار را کردیم و آن چیز را ساختیم.

    پادشاهان و دانشمندان و اهل فضل این گونه سخن مى‏گویند و خداوند هم فرموده: «خَلَقْنَا السَّماواتِ* و بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً»، در صورتى که خداوند یک نفر بیشتر نیست، خداوند در حکایت از قول میت مى‏گوید: «رَبِّ ارْجِعُونِ» و نگفت: «ارجعنى»، این‏ها همه جمع هستند که مورد استعمال براى یک نفر قرار گرفته‏اند و علت آن هم استعمال آن در زبان عربى مى‏باشد.

    بعد از آن مامون گفت: اى اسحاق آیا نمى‏دانى که گروهى از یاران رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله هنگامى که رسول اکرم فضایل على علیه السّلام را بیان مى‏کرد و آنها را ملزم مى‏نمود تا امامت و ولایت او را گردن نهند، و مى‏فرمودند على بعد از من بهترین مردم مى‏باشد، و طاعت خداوند هنگامى کامل مى‏گردد که شما از على اطاعت کنید؟.

    پیامبر گرامى در همه گفته‏هاى خود تصریح مى‏کرد که على بعد از آن حضرت امام مى‏باشد و مردم باید از وى اطاعت کنند، اما اصحاب و یارانى که با على مخالف بودند، گفتند: پیامبر از روى هوا سخن مى‏گوید، و محبت پسر عمویش او را از راه بیرون کرده است.

    آن جماعت به اندازه‏اى در این مورد سخن گفتند و زیاده‏روى کردند و در نهان با همدیگر به گفتگو نشستند، تا آن گاه که خداوند از اسرار آنها پرده برداشت و فرمود: «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏.»

    سوگند به ستاره هنگامى که غروب مى‏کند، صاحب شما گمراه نشده و از حق منحرف نشده است، او از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید، هر چه مى‏گوید، بفرمان خداوند مى‏باشد و از طریق وحى به او ابلاغ مى‏گردد تا به مردم اطلاع دهد.

    بعد از این گفت: اى اسحاق! آن جماعت اهل دین نبودند آنها مى‏خواستند بر مردم ریاست کنند گروهى دنبال ریاست بودند ولى به وسیله دنیا نتوانستند آن را به چنگ آورند از این رو متوجه دین شدند شاید از آن راه بتوانند بدست بیاورند آنها در فکر دین نبودند و میلى هم به آن نداشتند.

    اى اسحاق! مگر نمى‏دانى که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «گروهى از یاران من از حوض رانده و دور خواهند شد و از آن آب به آنان داده نمى‏شود، من مى‏گویم بار خدایا این‏ها یاران من مى‏باشند، به من گفته مى‏شود تو خبر ندارى آن‏ها بعد از تو چه کردند این جماعت به دوره جاهلیت برگشتند»،

     گفتم: آرى چنین است

    مامون گفت: در این باره فکرى بکن و نتیجه را دریاب.

    در این هنگام یحیى بن اکثم گفت: یا امیر المؤمنین تو حقیقت را بر زبان جارى کردى و واقعیت‏ها را روشن ساختى، و مردم را به خیر و سعادت رهنمون شدى و سخنانى گفتى که هیچ کس توانائى دفع آن را ندارد.

    مامون بعد از این متوجه سخنان ما شد و گفت: ..... بار خدایا تو شاهد باش من این‏ها را نصیحت کردم و راه‏ها را به آنها نشان دادم، بار خدایا من آنچه در گردن خود داشتم به آن‏ها اظهار کردم و حق را گفتم، بار خدایا من به دین تو اعتقاد دارم و به محبت على و ولایت او به تو تقرب مى‏جویم، در این هنگام ما از مجلس او بیرون شدیم، و این آخرین مجلسى بود که‏ ما با او داشتم.‏ والسلام علی من اتبع الهدی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/7/1ساعت  10:51 صبح  توسط اکبر فرحزادی 
      تنها یک نظر کوچک بدهید:خواندم/نخواندم() ========= لطفا بدون نظر تشریف نبرید() =========

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مناظره مامون خلیفه عباسی با یکی از علمای اهل سنت

    ( کتاب ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، ج‏2، ص: 384)

    قسمت هفتم

    و بعد مامون گفت: اى اسحاق! حدیث منزلت را یاد دارى آن جا که رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله به على علیه السّلام فرمودند: «انت منى بمنزلة هارون من موسى»؟

     اسحاق گفت: آرى این حدیث را مى‏دانم

    گفت: آن را براى من بخوان و من هم خواندم،

    گفت: آیا ممکن است که رسول اکرم از این گفتار خوشحال نشده باشد؟

     گفتم: به خداوند پناه مى‏برم اگر چنین باشد.

    مامون گفت: مگر نمى‏دانى که هارون و موسى برادر ابوینى بوده‏اند؟

     گفتم: آرى چنین است،

     گفت: پس على علیه السّلام هم برادر ابوینى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله مى‏باشد؟

     گفتم: خیر چنین نیست،

    گفت: مگر آن دو پیامبر نبودند؟

     

     گفتم: آرى

    گفت: على که پیامبر نیست؟

    گفتم: آرى چنین مى‏باشد

     مامون گفت: پس على نه برادر ابوینى رسول اکرم است و نه پیامبر؟

     گفتم: آرى.

    مامون گفت: پس معناى گفته پیامبر: «انت منى بمنزلة هارون من موسى» چه معنى دارد؟

    در پاسخ گفتم: چون منافقان جانشینى او را در مدینه سنگین مى‏دانستند و از این بابت ناراحت بودند پیامبر گرامى این سخن را براى راضى نمودن على فرمودند،

     مامون گفت: پس مقصود رسول خدا همین است که على را راضى کند و معنى دیگرى براى آن نیست؟ ولی  در کتاب خداوند معنایى براى آن مى‏باشد که خیلى روشن و واضح مى‏باشد،

    گفتم: آن چیست، گفت: کورى و هواهاى نفسانى بر شما غلبه‏ کرده و حقائق را درک نمى‏کنید، مگر خداوند در قرآن نفرموده و از موسى در باره او نقل نکرده و گفته:«اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»، اى هارون در میان قوم من جانشین من باش و کارها را اصلاح کن و دنبال مفسدین را نگیر.

    گفتم: موسى هارون را به جاى خود گذاشت و بطرف خدا رفت ولى رسول اکرم براى جنگ مى‏رفت و على را به جاى خود گذاشت،

    گفت: از مطلب پرت شدى و از حقیقت دور گردیدى، بمن بگو هنگامى که موسى هارون را جانشین خود کرد و بطرف خدا رهسپار شد آیا کسى از یاران او و یا بنى اسرائیل وجود نداشت؟

    گفتم: خیر کسى در آن جا نبوده است،

    گفت: مگر موسى او را براى بنى اسرائیل جانشین خود نکرد؟

    گفتم: آرى.

    مامون گفت: به من بگو هنگامى که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله براى جنگ از مدینه بیرون شدند جز افراد ضعیف و زنان و کودکان کسى را در مدینه گذاشتند، این جا با داستان موسى فرق مى‏کند، بگوئید معنى جانشینى در این جا چیست، و رسول اکرم خود این معنى را روشن کرده و گفته تو جانشین من مى‏باشى جز اینکه پس از من پیامبرى نخواهد آمد.

    از این گفته روشن مى‏شود که رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله على علیه السّلام را بعد از خود به عنوان جانشین معرفى کرد و نبوت را از او استثناء نمود زیرا آن جناب خود خاتم پیامبران بود، و گفته‏هاى رسول اکرم هرگز اثر خود را از دست نمى‏دهد و باطل نمى‏گردد و تا جهان باقى هست باید مورد عمل قرار گیرد...................ادامه دارد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/7/1ساعت  10:50 صبح  توسط اکبر فرحزادی 
      تنها یک نظر کوچک بدهید:خواندم/نخواندم() ========= لطفا بدون نظر تشریف نبرید() =========

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مناظره مامون خلیفه عباسی با یکی از علمای اهل سنت

    ( کتاب ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، ج‏2، ص: 384)

    قسمت ششم

     

     

    مامون گفت: اى اسحاق! آیا حدیث ولایت [من کنت مولاه فهذا علی مولاه] را مى‏دانى؟

     گفتم: آرى،

    گفت: آن را برایم بخوان من هم خواندم،

     مامون گفت: آیا در این حدیث براى على حقى بر گردن ابو بکر و عمر نگذاشته است؟

     گفتم: چرا حقى نهاده است اما مردم به این حق اعتقاد ندارند و مى‏گویند در اینجا بین على و زید بن حارثه جریانى بود و او ولایت على را منکر شده بود و رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله این مطلب را گفتند تا موضوع روشن شود،

     مامون گفت: سبحان اللَّه این چه سخنى است که مى‏گوئى مگر عقل و اندیشه ندارى، رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله در کجا گفتند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه»؟

     گفتم: در غدیر خم فرمودند در آن هنگام که از حج خانه خدا برمى‏گشتند

     گفت: آرى.

    مامون پرسید زید بن حارثه در چه زمانى کشته شد؟

     گفتم: در نبرد موته

     گفت: بین کشته شدن زید بن حارثه و غدیر خم چه مدت فاصله بود؟

     گفتم: هفت ماه و یا هشت ماه،

    مامون گفت: واى بر تو چگونه خود را با این سخنان خشنود کرده‏اى در صورتى که مى‏دانى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله در چه زمانى خطبه خواند و به مردم چه فرمود!؟.

    خودت مى‏دانى رسول اکرم در خطاب خود به همه مسلمانان فرمود: آیا من‏ به جان شما از خودتان سزاوارتر نمى‏باشم؟،

    گفتند: آرى یا رسول اللَّه

    فرمود: اینک هر کس من مولا و رهبر او هستم على هم مولا و رهبر او مى‏باشد، بار خدایا دوست بدار هر کس که على را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس که على را دشمن بدارد.

    واى بر شما فقهاء خود را براى خود ارباب قرار ندهید خداوند متعال در قرآن مى‏فرماید: آنها احبار و راهبان خود را ارباب گرفتند و خدا را فراموش کردند، آنها براى آن ارباب‏ها نماز نخواندند و روزه نگرفتند، و آنها را هم خدا ندانستند، بلکه هر چه آنها گفتند مردم اطاعت کردند، و بدون جهت فتوا دادند و خود گمراه شدند و مردم را هم گمراه کردند...................ادامه دارد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/7/1ساعت  10:49 صبح  توسط اکبر فرحزادی 
      تنها یک نظر کوچک بدهید:خواندم/نخواندم() ========= لطفا بدون نظر تشریف نبرید() =========

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مناظره مامون خلیفه عباسی با یکی از علمای اهل سنت

    ( کتاب ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، ج‏2، ص: 384)

    قسمت پنجم

    و مامون ادامه داد: اى اسحاق! مذهب من این است که با تو مدارا کنم، شاید خداوند تو را از عقیده‏ات برگرداند، اینک به من بگو تفسیر آیه شریفه «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» چیست خداوند در این جا رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله را اراده کرده و یا ابو بکر را ؟

    گفتم: رسول خدا را

    گفت: درست است، به من بگو در آیه شریفه حنین که مى‏فرماید:

    «وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» آیا مى‏دانى مقصود از مؤمنان در این آیه چه افرادى مى‏باشند؟

     گفتم: خیر در این مورد چیزى‏ نمى‏دانم،

    مامون گفت: در روز حنین همه فرار کردند و با رسول خدا فقط هفت نفر از بنى هاشم باقى ماندند على در مقابل رسول خدا شمشیر مى‏زد، عباس هم لگام استر او را گرفته بود، دیگران هم پیرامون رسول خدا را گرفته بودند که کسى به او آسیب نرساند، تا آنگاه که خداوند او را پیروز گردانید، پس مقصود از مؤمنان در این آیه على و کسانى که با او بودند از بنى هاشم می باشد که  گفته شده که سلمان و عمار هم در میان آن گروه بوده‏اند و از رسول خدا حمایت مى‏کردند.

    اکنون اى اسحاق! بگو آیا کسى که با رسول خدا بود و سکینه بر رسول و او فرود آمد افضل است  یا کسى که با رسول بود و سکینه به او نازل نشد و خداوند او را اصلا به حساب نیاورد؟

    اسحاق گفت: البته آن کس که با رسول خدا حضور داشت و سکینه بر او فرود آمد،

     مامون از وى پرسید: کدام یک از آن دو افضل هستند کسى که در بستر رسول خوابید و یا کسى که با وى در غار بسر برد؟ رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله على علیه السّلام را امر کردند تا در بستر او بخوابد و با جان خود پیامبر را حفظ کند، على هنگامى که این پیام را شنید گریه کرد،

    رسول خدا گفت: یا على چرا گریه مى‏کنى

    گفت: مى‏ترسم به جانت صدمه‏اى وارد شود یا رسول اللَّه! آیا  اگر من در جای شما  قرار گیرم جان شما سالم خواهد ماند؟

     رسول خدا فرمود: آرى.

    در این هنگام على علیه السّلام خوشحال شدند و عرض کردند: یا رسول الله به سخنانت گوش فرا مى‏دهم و اوامرت را اطاعت مى‏کنم، و جان خود را فدایت مى‏نمایم،

     بعد از آن آمد و در جاى حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله خوابید و پارچه آن حضرت را به روى خود افکند و در بستر رسول بخواب رفت.

    شب هنگام مشرکان قریش آمدند و خانه رسول را به محاصره گرفتند و شکى نداشتند که رسول در میان اطاق به خواب رفته است و اکنون در دست آنها گرفتار خواهد شد آنها کنار خانه رسول خدا جمع شدند و مى‏خواستند از هر قبیله‏اى یک نفر حاضر شود و همه در یک لحظه وارد اطاق شوند و آن حضرت را از بین ببرند.

    قریشیان گمان کرده بودند که اگر از هر قبیله‏اى یک نفر حاضر شود و بطور دسته جمعى رسول اکرم را بکشند بنى هاشم نمى‏تواند قاتل را بدست آورند و قصاص نمایند،

    على علیه السّلام در اطاق رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله سخنان آنها را مى‏شنید، ولى هرگز بى‏تابى نکرد اما ابو بکر در غار همواره بى‏تابى مى‏نمود و اظهار جزع و فزع داشت، اما على براى خدا صبر کرده بود و چیزى نمى‏گفت.

    در این هنگام خداوند فرشتگانى فرستادند تا او را از گزند کفار قریش محفوظ نگهدارند، تا آن گاه که صبح شود، پس از اینکه صبح شد و هوا روشن گردید آنها متوجه شدند على در جاى رسول خوابیده است، پرسیدند: محمد کجا رفته است؟

     گفت: من نمى‏دانم او کجا رفت،

    گفتند: تو از سر شب تا حالا ما را گول زدى، بعد از آن على به رسول ملحق شد

    و این یکى از فضائل او بود، و على همواره افضل بود تا آنگاه که جهان را وداع گفت............... ادامه دارد.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/7/1ساعت  10:41 صبح  توسط اکبر فرحزادی 
      تنها یک نظر کوچک بدهید:خواندم/نخواندم() ========= لطفا بدون نظر تشریف نبرید() =========

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مناظره مامون خلیفه عباسی با یکی از علمای اهل سنت

    ( کتاب ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، ج‏2، ص: 384)

    قسمت چهارم

    گفت: اى اسحاق قرآن مى‏خوانى؟

     گفتم: مى‏خوانم، گفت: سوره «هَل اَتى» را بخوان.

    من هم سوره هل اتى را تا «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً ....» تلاوت کردم مامون گفت تا همین جا بس است. بگو این آیات در باره چه اشخاصى فرود آمده؟

     گفتم: در باره على،

     گفت: آیا شنیده‏اى که على در هنگام اطعام مساکین و یتیم و اسیر به آنها گفته باشد من براى خدا شما را طعام مى‏دهم؟

    گفتم: خیر چنین چیزى در قرآن ندیده‏ام،

     گفت: راست مى‏گوئى خداوند بزرگ چون از باطن و دل او آگاه بود آن را در کتاب خود آشکار کرد و حال و نیت او را به مردم رسانید....

    اى اسحاق! آیا تو از آنها نیستى که شهادت مى‏دهى آن ده نفر در بهشت مى‏باشند؟

     گفتم: آرى گواهى مى‏دهم،

    گفت: حالا اگر مردى بیاید و بگوید: من نمى‏دانم آیا این حدیث درست است یا خیر؟ شاید رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله این حدیث را نگفته است، اگر کسى معتقد شود این سخن رسول خدا نمى‏باشد آیا او کافر است؟

    گفتم: به خداوند پناه مى‏برم اگر چنین‏ عقیده‏اى داشته باشم،

     گفت: حالا اگر کسى بیاید و بگوید من نمى‏دانم آیا این سوره از قرآن مى‏باشد یا خیر این شخص در نزد تو کافر مى‏باشد؟

     گفتم: آرى او کافر است.

    مامون گفت: اى اسحاق! فضیلت را باید از این جا شناخت قرآن در باره على این گونه گواهى مى‏دهد و اخبار هم در باره آنها آن گونه داورى مى‏کن.

     بعد از آن گفت: اى اسحاق! آیا شما حدیث طائر را نشنیده‏اى؟

     گفتم: بله

    گفت: آن را برایم بخوان؛ من هم براى او قرائت کردم،

     گفت: اطمینان دارى که این حدیث درست باشد؟.

    گفتم: آرى اطمینان به صحت آن دارم و در صحت آن تردیدى بخود نمى‏دهم،

    گفت: آیا نظرت این است کسى که به صحت آن گواهى مى‏دهد مى‏تواند دیگرى را بر على فضیلت و برترى دهد و گفته رسول اکرم را رد کند و یا اینکه خداوند فاضل را از مفضول شناخته ولى بعدا مفضول را بر فاضل ترجیح مى‏دهد و او را بر مى‏گزیند؟.

    آیا کسى ممکن است بگوید: که خداوند فاضل را از مفضول تشخیص نمى‏دهد، شما کدام یک از آنها را قبول مى‏کنید، اینک اگر غیر از این سه معنى که در باره این حدیث ذکر شد مطلب دیگرى در تفسیر آن دارید بیان کنید،

     گفتم: من در این باره چیزى نمى‏دانم ولى براى ابو بکر هم فضیلتى مى‏باشد،

    گفت: اگر ابو بکر فضلى نداشت نمى‏گفتم على از آن افضل است.

    اینک فضیلتى که براى ابو بکر معتقد هستى کدام است،؟

     گفتم: خداوند متعال مى‏فرماید: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا، خداوند در اینجا ابو بکر را مصاحب رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله دانسته است،

    مامون گفت: اى اسحاق من تو را در راه‏هاى سخت و دشوار حرکت نمى‏دهم و تو را گرفتار مشکلات نمى‏کنم. من مشاهده مى‏کنم که خداوند متعال گاهى مصاحب افراد مورد نظر خود را هم کافر خوانده است مگر ندیده‏اى در قرآن مى‏فرماید:

    قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا، یعنى هنگامى که او با رفیق خود سخن مى‏گفت و به وى اظهار داشت تو به خدایت که تو را از خاک آفرید و بصورت نطفه در آورد و بعد چهره مردى به تو داد کافر شدى.

    گفتم: این مرد مورد نظر کافر بود ولى ابو بکر ایمان داشت،

    مامون گفت: هنگامى که جایز باشد مصاحب شخصى که مورد رضایت خداوند است کافر باشد جایز است که مصاحب پیغمبرى مؤمن هم باشد، ولى این مؤمن لازم نیست که از همه مؤمنین افضل باشد، و نه در مرتبه دوم حتى در مرتبه سوم هم قرار نمى‏گیرد.

    گفتم: خداوند مى‏فرماید: «ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، دومىن از  دو نفر که در غار بودند به رفیقش گفت: «اندوهگین مباش که خداوند با ما است» در این هنگام خداوند آرامش را بر او نازل فرمود.

    مامون گفت: اى اسحاق تو سخنها را قبول نمى‏کنى اکنون با تو از روى تحقیق باید سخن بگویم اینک به من بگو ابو بکر چرا در غار محزون بود، آیا خداوند از آن کار راضى بود، و یا ابو بکر در حزن خود معصیت کرد؟

    اسحاق گفت: ابو بکر براى اینکه به جان رسول اللَّه صدمه‏اى وارد شود محزون بود و دوست داشت گزندى به آن جناب وارد نشود

     مامون گفت: خداوند از حزن او راضى بود و یا اینکه رضایت نداشت؟

     گفتم: بلکه خداوند راضى بود.

    مامون گفت: آن وقت آیا باید رسولى مى‏فرستاد و او را از این عمل نهى مى‏کرد؟

     گفتم: به خداوند از این سخن پناه مى‏برم،

     گفت: مگر شما گمان ندارى که خداوند از حزن ابو بکر راضى مى‏باشد؟ و  گفت: مگر در قرآن مشاهده نمى‏کنى که رسول خدا به ابو بکر فرمودند: «لا تَحْزَنْ» و او را از حزن نهى فرمودند، در حالى که خداوند از آن اندوه راضى هست همان گونه که شما آن را تعریف مى‏کنید؟  ولى بدان که مطلب چنین نیست.................ادامه دارد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/7/1ساعت  10:0 صبح  توسط اکبر فرحزادی 
      تنها یک نظر کوچک بدهید:خواندم/نخواندم() ========= لطفا بدون نظر تشریف نبرید() =========


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    علی ع از زبان اهل سنت
    مناظره مامون عباسی با عالم سنی
    شبهه نقصان عقل زن
    مناظره مامون با عالم سنی(8)
    مناظره مامون با عالم سنی(7)
    مناظره مامون با عالم سنی(6)
    مناظره مامون با عالم سنی(5)
    مناظره مامون با عالم سنی(4)
    [عناوین آرشیوشده]